ماه و ماهی

متنی بظاهر خواندنی که لابلای متنها مناسب امشب یافتم؛

یلدا یعنی بیداری؛ نه در شب،که بر شب ... شب یعنی اهریمن، سیاهی و نادانی و نادانی و باز هم نادانی و نادانی و نادانی ... ارزش شب یلدا، نه به انارست و نه هندوانه و نه فال حافظ عزیزمان!!! ارزش شب یلدا به قصه هایی ست که بیدارمان کند از خواب هزاران ساله ای که کمتر کسی باورش دارد برای بچه ها به جای آجیل مشکل گشا !! اندیشه ی مشکل گشا بخرید؛ بقیه چیزها خود بخود درست می شود ... یلداتون خوش آهنگ به افکار و اعمالی خوش و عاشقانه...

  • سمانه عابدینی

دستکش­ هایش را پوشید و چراغ قوه­ اش را از کنار جیب شلوارش بیرون آورد و درحالی که آه سردی کشید از کنار فانوس دریایی به سوی ساحل قدم برداشت. طبق عادت هر روز با تاریک شدن هوا و بیرون رفتن مسافران از تفریحگاه ساحلی، کار او تازه آغاز می ­شد. دیدن این همه زباله در چنین ساحل آرام و زیبایی واقعا برایش عجیب می ­نمود، حتی عجیب­تر از عجایب هفت گانه دنیا. همانطور که زیر لب به این موجودات آدم نمای بی­ قید و فکر دشنام می­ داد، خم شد و زباله­ ها را یکی یکی از روی زمین برداشت. همچنان مشغول کار همیشگی بود که صدایی توجهش را جلب کرد. دستش را بلند کرد و به کنار گوشش چسباند و درحالی که چشمانش را ریز کرده بود به جهت صدا دقت می­ کرد.  آری از کنار صخره بود. با خودش گفت: "این سگ زبان بسته به صدتای این موجودات آدم نمای بی­ قید و فکر می­ ارزد" و گام­ هایش را بلندتر کرد و با سرعت خود را به منبع صدارساند. نور چراغ قوه را کمی این طرف و آن طرف کرد و فریاد زد: "نه اینکه سگ نیست، این یک... " و قبل از آنکه اتفاقی بیفتد دستانش را در میان دستان موجودی کوچک و سبز رنگ با چشمان سیاه درشت و کشیده یافت. ترس و تردید وجودش را فراگرفته بود که موجود کوچک سبز رنگ دستش را به سوی انتهای آسمان بالا برد و شکسته شکسته گفت: "آق.. قا ...نگ ..گاه ...کن ..نید... آن..جا ...مر.. ریخ... است ...سی.. یا.. ره.. ی... ما... ما... گم.. مان...کر..دیم ... زم ..مین... به ..تر... از ...مر ..ریخ... است... ام... ما..."

مرد که در سراسر عمرش تاکنون جز زباله های انبوه، نبرد حیوانات و کودکان فقیر بر سر پسماند غذاها و بیماری­ های نادر حاصل از این زباله­ های تولید بشر چیزی ندیده بود، برای رسیدن به چنین مکان زیبایی بی­ اختیار شروع به دویدن کرد و ناگهان صدایی برخاست که جز آن موجود سبز کوچک کسی نشنید؛ صدای سقوط مرد از روی صخره­ ها به درون دریای بی­ انتها.

صبح روز بعد، مسافران بی­ آنکه از اتفاقات رخ داده باخبر شوند، طبق عادت همیشگی خود زباله­ هایشان را کنار ساحل رها کردند، اما دیگر هیچ انسانی برای جمع کردن زباله­ های کنار ساحل بر روی زمین باقی نمانده بود.


  • سمانه عابدینی

در بیابانی به وسعت دنیا، سرگردان

 در دل شنهای روان

در میان خارزاری بی پایان

در پی آب حیاتی هستم

در پی راه نجاتی هستم

که مرا دور سازد از دنیای شما شهری ها

از شمایی که به خود برچسب تمدّن زده اید...


همچنان می تازم بر سر هر کوهی

چشم میدوزم به سرای دوری

 که در آن درّهء تاریک و عمیق

در میان آن همه کوه ستیغ

 دست بر شنزار ملامت زده است


با خودم می گویم 

که در این کلبهء ویرانه مگر شخصی هست؟ 

تا به امیّد پذیرایی گرم سخنش

 قدمی بر سر فردای دگر بگذارم


باز با خود می گویم 

که به سویی رفتن

بهتر است از تب و تاب ماندن


از نوک قله به زیر افتادم

تا به مطلوب رسم...

در میان آن همه گرما و عطش

نفس سردی گفت:

"از برای چه چنین حیرانی؟ صبر کن. لحظه ای ثانیه ای"!


با خودم میگویم صبر کردن را چه سود؟

اندر این ظلمت و خاموشی تنهایی من

اندر این جهل و فراموشی شبهای کهن


من اگر نشتابم

کس چه داند، شاید....


راستی!!!

به شما خواهم گفت که منظور من از کوه بلند

هر فرازی از این زندگی پر ثمر است

و فرودش که همان شنزار و نمکزار تهی ست،

همه با هم هستند.

و آن کلبه که در درّه اسیر است، 

همه امیّد من از زندگی دور و دارزی ست که می پندارم.


حال از خود میپرسم:

که "در این کلبه کسی هست که در بگشاید"؟؟؟

  • سمانه عابدینی
"سلام ای حضرت باران"
سلام ای نور بی پایان
سلام ای وسعت دریا
سلام ای عرصهء دنیا 
سلام ای شادی دلها
سلام آقای خوبیها!




  • سمانه عابدینی

Image result for ‫ماه و ماهی‬‎

  • سمانه عابدینی